خبری آمد و خبر پیچید خبر کشتن قمر پیچید در تمامی شهر، قبل خبر بوی صحرای شعله‌ور پیچید علم افتاد و بین کرب‌وبلا ضجّه‌ی طفل خون‌جگر پیچید سر عبّاس را به نیزه زدند بین زن‌ها، همین خبر پیچید چه سری روی نیزه، بند نشد نوک نیزه به موی سر پیچید سرش افتاد چندباری تا نیزه‌اش از سر گذر پیچید نیزه‌دارش همین‌که راه افتاد از روی نیزه، باز ماه افتاد پرده محملی کشیده شد و ماه از پشت ابر، دیده شد و دید امّ‌البنین چو زینب را رنگ از صورتش پریده شد و زینب آغاز روضه‌خواندن کرد سخن از گریه‌ها، بریده شد و گفت مادر که جات خالی بود زینبت جان‌به‌لب رسیده شد و پسرت را همی‌ که چشم زدند چشمش از تیرها دریده شد و دست‌هایش که از بدن افتاد قدّ آقای تو، خمیده شد و خبر کشتن اباالفضلم بین نامردمان شنیده شده و در نبود یل بنی‌هاشم شعله در خیمه‌ها، طنیده شد و معجر و گاهواره، غارت شد زیور دختران، کشیده شد و